DigiLib

راهنمای حل جدول ، شعر ، معرفی کتاب

DigiLib

راهنمای حل جدول ، شعر ، معرفی کتاب

از در یار گذر نتوان کرد


از در یار گذر نتوان کرد

رخ سوی یار دگر نتوان کرد

ناگذشته ز سر هر دو جهان

بر سر کوش گذر نتوان کرد

زان چنان رخ، که تمنای دل است

صبر ازین بیش مگر نتوان کرد

با چنین دیده، که پرخوناب است

به چنان روی نظر نتوان کرد

چون حدیث لب شیرینش رود

یاد حلوا و شکر نتوان کرد

سخن زلف مشوش بگذار

دل ازین شیفته‌تر نتوان کرد

قصهٔ درد دل خود چه کنم؟

راز خود جمله سمر نتوان کرد

غم او مایهٔ عیش و طرب است

از طرب بیش حذر نتوان کرد

گرچه دل خون شود از تیمارش

غمش از سینه به در نتوان کرد

ابتلایی است درین راه مرا

که از آن هیچ خبر نتوان کرد

گفتم: ای دل، بگذر زین منزل

محنت آباد مقر نتوان کرد

گفت: جایی که عراقی باشد

زود از آنجای سفر نتوان کرد

از غم عشقت جگر خون است باز


از غم عشقت جگر خون است باز

خود بپرس از دل که او چون است باز؟


هر زمان از غمزهٔ خونریز تو

بر دل من صد شبیخون است باز


تا سر زلف تو را دل جای کرد

از سرای عقل بیرون است باز


حال دل بودی پریشان پیش ازین

نی چنین درهم که اکنون است باز


از فراق تو برای درد دل

صد بلا و غصه معجون است باز


تا جگر خون کردی، ای جان، ز انتظار

روزی دل، بی‌جگر خون است باز


از برای دل ببار، ای دیده خون

زان که حال او دگرگون است باز


گر چه می‌کاهد غم تو جان و دل

لیک مهرت هر دم افزون است باز


من چو شادم از غم و تیمار تو

پس عراقی از چه محزون است باز؟


نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی

نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی

دلم بی‌ تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی


دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که‌ تو جانان من باشی