نوروز شد و بنفشه از خاکٖ دمید
بر روی جمیلان چمن نیل کشید
کس را به سخن نمیگذارد بلبل
در باغ مگر غنچه به رویش خندید
گلی که خود بدادم پیچ و تابش
به آب دیدگانم دادم آبش
در این گلشن خدایا کی روا بی
گل از" مو "دیگری گیرد گلابش
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سرا پایی
نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایینو بهار آمد و گل سرزده چون عارض یار
ای گل تازه مبارک به تو این تازه بهار !
باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلود هان
صبح دولت می دمد بر خیز زین خواب گران
بالش زیر سرت کان مانده از اصحاب کهف
مالشی ده چشم غفلت را و سر بردار از آن
امشب زده ام فالی مستانه تراز هر شب
دیوانه شدم امشب دیوانه تراز هر شب
در این صدف عشقم گوهرشده ای جانا
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی
دلم بی تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی
مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
یا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
دل دیوانه را دیوانه تر کن
ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی
سرمست هوی و پای بند هوسی
ترسم که به یاران عزیزت نرسی
کز دست و زبان خویشتن در قفسی