DigiLib

راهنمای حل جدول ، شعر ، معرفی کتاب

DigiLib

راهنمای حل جدول ، شعر ، معرفی کتاب

من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی

من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی؟


دل وجانم به تو مشغول و نگه بر چپ و راست

تا حریفان ندانند که تو منظور منی


دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی


تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

شبی نالم شبی شبگیر نالم

شبی نالم شبی شبگیر نالم

ز جور یار و چرخ پیر نالم


گهی همچون پلنگ تیر خورده

گهی چون شیر در زنجیر نالم

تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

تا شب نرود صبح پدیدار نباشد


آهنگ دراز شب رنجوری  مشتاق

با آن نتوان گفت که بیدار نباشد

بگذر زمن ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم

    بگذر زمن ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم

          دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سر گذشتم

          هر عشقی میمیرد خاموشی می گیرد عشق تو نمیمیرد

          باور کن بعد از تو دیگری در قلبم جایت را نمیگیرد

          هر عشقی میمیرد خاموشی می گیرد عشق تو نمیمیرد

           باور کن بعد از تو دیگری در قلبم جایت را نمی گیرد

          هر عشقی میمیرد خاموشی میگیرد عشق تو نمیمیرد

          باور کن بعد از تو دیگری در قلبم جایت را نمی گیرد

          هر عشقی میمیرد خاموشی می گیرد عشق تو نمیمیرد

          باور کن بعد از تو دیگری در قلبم جایت را نمیگیرد

          هر عشقی میمیرد خاموشی می گیرد عشق تو نمیمیرد

          باور کن بعد از تو دیگری در قلبم جایت را نمیگیرد

در وصل جمالش گل خندان منست

در وصل جمالش گل خندان منست

در هجر خیالش دل و ایمان منست


دل با من و من با دل از و در جنگیم

هریک گوئیم که آن صنم آن منست

چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی

چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی

که اگر کنی همه درد من، به یکی اشاره دوا کنی


تو شهی و کشور جان ترا، تو مهی و جان جهان ترا

ز ره کرم چه زیان ترا، که نظر به حال گدا کنی

تشنه‌ ام امشب، اگر باز خیال لب تو

تشنه‌ ام امشب، اگر باز خیال لب تو

خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد


کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب

شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد

پر پرواز ندارم

پر پرواز ندارم

اما

دلى دارم و حسرت دُرناها


خوشا رها کردن  و رفتن؛

خوابى  دیگر

به مردابى  دیگر


ای سراندازان همه در عشق تو پا کوفته

ای سراندازان همه در عشق تو پا کوفته

گوهر جان همچو موسی روی دریا کوفته


زیر این هفت آسیا هستی ما را خوش بکوب

روشنایی کی فزاید سرمه ناکوفته


عاشقان با عاقلان اندرنیامیزد از آنک

درنیامیزد کسی ناکوفته با کوفته


عاقلان از مور مرده درکشند از احتیاط

عاشقان از لاابالی اژدها را کوفته


مردم چشم از خیالت چون شود پی کوب عشق

فرق‌ها پیدا شود از کوفته تا کوفته


از شکار تو به بیشه جان شیران خون شده

در هوای قاف قربت پر عنقا کوفته


عشق چون خورشید دامن گستریده بر زمین

عاشقان چون اخترانش راه بالا کوفته


لا چو لالایان زده بر عاشقانش دست رد

غیرت الا شده بر مغز لالا کوفته


حاجیان راه جان خسته نگردند از نشاط

اشترانشان زیر بار از راه اعضا کوفته


ساربان این غزل گو تا ز بعد خستگی

اشتران را مست بینی راه بطحا کوفته

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست


عاشقم بر همه عالم  که همه عالم ازوست

آنچه نایاب است در عالم، وفا و مهر ماست

آنچه نایاب است در عالم، وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست!


گر تو را با ما تعلق نیست، ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست، ما را تاب نیست


گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا؛

ماه من!

در چشمِ عاشق آب هست و

خواب نیست …

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی


چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی


ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است

که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی


به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی


چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست

مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی


طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن

کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی


سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی


ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست

مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی


می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش

خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی


جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع

که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی


به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم

بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی


می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش

که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی


نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه

ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی


جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده

جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی